۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

درخت خرمالو،گورستان ماشین ها

اگر مُردم برایم درخت خرمالو بکار. وسط یک گورستان دسته جمعی. حتی اگر شده گورستان ماشین ها.
قبل از آن که فوت ام کنی وسط اقیانوس، مشتِ چپ ام را بازکن. قلبت را بوسه باران در مشت ام نگه داشته ام. حتی اگر مرده باشم.
حالا بازی از آخر. من چشم هایم را می بندم. تو فکر کن مُرده ام. چشم هایم را ببوس. قول می دهم زنده شوم.
کفش های تو را می پوشم. روی دست هایم میروم تا جنگل های دور. برایت توت می چینم. حالا نوبت توست. آرام دراز بکش روی تخت. از دست های من روی اندامت نترس. چشم هایت را ببند. دهانت را آرام باز کن. برایت توت آورده ام. من چشم هایت را می بوسم. نگاه کن! سینه ات ستاره باران نیست؟

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

زیر زمین

سرم گیج می رود. شاید چون به جای هوا همیشه سر به زمین بودم. فکر می کنم من هیچ وقت روی زمین راه نرفته ام. 
همه ی جاده ها زیر زمین بودند وقتی من از آن ها می گذشتم. کنارم پر بود از جنازه و خاکستر. من از آن ها نمی ترسیدم. آرام باهم سفر می کردیم. گاهی حتی از ترس، وقتی همه چیز تاریک بود، دست های هم را می گرفتیم.
فکر می کردم پاییز که تمام شود، من هم یا روزهایم را تمام کرده ام یا خودشان کپک می زنند و می ریزند. شاید هم بال درآورند و بروند روی زمین. 

- لب ام خون می آید. گازش می گیرم تا بیشتر درد بگیرد. شاید اشک های خشک شوند از درد زیاد. 

دراز می کشم. دوباره بلند می شوم. محکم تر خودم را پرتاب می کنم. شاید زمین سوراخ شود. من روی زمین پاهایم نمی بینند. می خواهم برگردم کنار دست های آن ها.

"خاک هایتان کجاست ؟"

پدر من دست هایی داشته از جنس آفتاب. خودم با همین دو چشم تا به تایم دیدم. بی عینک. ساعت ها به عکس هایش که نه به دست هایش خیره شده تا دیدم. می خواستم دوستش نداشته بام، دل ام برایش تنگ نشود، هر چند هیچ وقت نبوده که دل ام برای حضوری از گذشته ی مشترکمان قنج برود. اما پدرم برای من تمام کلمه هایی بود که جهان ام را می ساخت. او بود و فقط برای همین است که دل ام برایش تنگ و تنگ و تنگ تر می شود.

"خاک هایتان کجاست ؟"

- شهيدزاده اكبری -


نامهای تان را روز نامه فرياد كرده است!

ارچند شك شهادت تان
سي سال آب جان مان را خشك كرده بود
و عيد ها در هيچ لباس رنگي 
احساس راحتی نمی كرديم.
محرم و عاشورا نذر
شب های جمعه دعا
گوسفند ها را برای تان قربانی كرديم
تا سلامت برگرديد!
چشم های مان از كابل تا مسكو
تمام خبرهای ارتش سرخ را يك به يك می خواند
شوروی سقوط كرد
پيمان ورشو از هم پاشيد
اما چشمهاي ما هنوز ردياب نام های تان 
در روز نامه ها بود.
ما راديو را فقط براي نامهای شما
گوش می كرديم!
دسته های گل را كجا بكاريم
خاكهای تان كجاست؟!
و خون های تان
در كدامين خاك نا پيدا جر زده است؟!
بسوی كدام قبله خوابيده ايد؟
شهيد بی مزار نمي شود!
اين بار نوبت از شماست
از قتلگاه تان فرياد سر دهيد!
عقده های سی ساله ی مان را
بر كدام گور بی نشان خالی كنيم
و نامهای تان را بر لوحه سنگ كدامين خاك بنويسيم؟!
اشك چشمان مان را نه 
خون جگر های مان را كجا بريزيم؟!
آه ای روزنامه ها 
اين را هم بنويسيد
و نشر كنيد
كودكان شهر ما پس از سي سال يتيم می شود.


* ( بیاد شهدای سالهای ١٣٥٧ و ١٣٥٨ افغانستان )