۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه

ازحلق‎ام گریه می‎کنم

لعنت به تو
لعنت به تو که هنوز هم ، وقتی/جایی از دست‎ام در می‎رود و یادت می‎زند به کله‎ام، می‎شکنم. لعنت به تو. لعنت به تو که هنوز هم، وقتی به یادت می‎آورم، از همه‎ی جهان می‎ترسم. می‎شکنم از این همه هراس و بی‎اعتمادی که تو رویِ جفت مردمک‎هایم کاشتی. با همان انگشتان بلند که گاهی در خواب‎هایم شبیه چوبه‎ی دار می‎شوند. لعنت به تو که هنوز بی کابوس می خوابی.
لعنت به تو

هیچ نظری موجود نیست: