کجا بود که همه چیز تمام شد و من جا ماندم؟
تمام بندهایم پاره پاره می شوند. درد به درک، دندان هم درد می گیرد، ترس از وصل نبودن به هیچ چیز، چشم هایم را متورم می کند.
حتما این خودم بودم که تمام شده بودم. جایی مرده بودم و فقط یادم نمانده است. تقصیرهیچ کس نیست. مقصر حافظه ی من است.
من حتی "خونه ی مادربزرگه" را هم به یاد ندارم. مخمل زبر است و صورت مادربزرگه ترسناک. پفک نمکی ها شیرین و تیتاپ شور.
همه می دانستند. خودم دیرتر از همه فهمیدم. من جایی خیلی دورها مرده بودم. بدون لالایی به زبان مادری ام.
تمام بندهایم پاره پاره می شوند. درد به درک، دندان هم درد می گیرد، ترس از وصل نبودن به هیچ چیز، چشم هایم را متورم می کند.
حتما این خودم بودم که تمام شده بودم. جایی مرده بودم و فقط یادم نمانده است. تقصیرهیچ کس نیست. مقصر حافظه ی من است.
من حتی "خونه ی مادربزرگه" را هم به یاد ندارم. مخمل زبر است و صورت مادربزرگه ترسناک. پفک نمکی ها شیرین و تیتاپ شور.
همه می دانستند. خودم دیرتر از همه فهمیدم. من جایی خیلی دورها مرده بودم. بدون لالایی به زبان مادری ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر