زیرم خیس است؛ کمرم گرم میشود؛ روی کَپَلهایم داغ می شود؛
***
سرم روی پای تو بود و دستهایت که شقیقه هایم را گرفته بود. بوی نفسات میرفت توی گوشم. "به یادت بیار ای هماره یاد"؛
تمام پارازیت ها می ریختند روی موج صدای تو. بغض بود ارتعاش تارهایی که میلرزیند توی گلویت؛
- آرام باش. الان ...تموم می ...شه...
***
صدای هق هقام را خودم میشنیدم. می فهمی؟ میپیچید توی سرم. چنگ می انداخت به سلولهایم و ضجه میزد. پلکهایم روی هم فشار میآوردند نه برای همخوابگی. خط زیر چشمام میسوخت. میسوخت.
***
-طاقت بیار... تمام میشود...
***
تمام نمیشود این لعنتی در این همه رفتوآمدِ میان رانهایم، جایی میان کَپلام، بر خراشیدگی واگینای دوستداشتنیِ چروکیدهام.
***
ظاقت نمیآورم. خیسیِ روی ردِ پلکهایم داغ میشود. لالهی گوشم خیس است. داری فریاد می کشی در گوشم. "به یادت بیار ای...". سوت که کشید قطار راه می افتد. بند سوم شصتم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر