۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

مگر می‌شود نشنیده باشی؟

زیرم خیس است؛ کمرم گرم می‎شود؛ روی کَپَل‎هایم داغ می شود؛

***
سرم روی پای تو بود و دست‎هایت که شقیقه هایم را گرفته بود. بوی نفس‎ات می‎رفت توی گوشم. "به یادت بیار ای هماره یاد"؛
تمام پارازیت ها می ریختند روی موج صدای تو. بغض بود ارتعاش تارهایی که می‎لرزیند توی گلویت؛
- آرام باش. الان ...تموم می ...شه...

***
صدای هق هق‌ام را خودم می‌شنیدم. می فهمی؟ می‌پیچید توی سرم. چنگ می انداخت به سلول‌هایم و ضجه می‌زد. پلک‌هایم روی هم فشار می‌آوردند نه برای هم‌خوابگی. خط زیر چشم‎ام می‌سوخت. می‌سوخت.

***
-طاقت بیار... تمام می‌شود...

***
تمام نمی‎شود این لعنتی در این همه رفت‌وآمدِ میان ران‌هایم، جایی میان کَپل‌ام، بر خراشیدگی واگینای دوست‌داشتنیِ چروکیده‌ام.

***
ظاقت نمی‎آورم. خیسیِ روی ردِ پلک‎هایم داغ می‎شود. لاله‌ی گوشم خیس است. داری فریاد می کشی در گوشم. "به یادت بیار ای...". سوت که کشید قطار راه می افتد. بند سوم شصتم ...

هیچ نظری موجود نیست: