انگشتم را گذاشتم زیر تبر.
من از روزهای بد می ترسیدم. برای همین هیچ وقت پیانو نزدم.
حقیقت این است که من انگشتم را لای تبر نگذاشتم. من همیشه رویای داشتم.
به او مطمئن بودم. دست هایم را گذاشتم در دستانش و فرو رفتم. از لابه لای انگشت هایش فرو رفتم تو.
چشم هایم را که باز کردم خون همه جا را پر کرده بود. دیدم انگشت ام زیر تبر مانده. دست های او هم دیگر نیست.
یادم نیست کی سلاخی ام کرد، یا اصلن او بود که داشت در خواب با تبر دنبالم می کرد یا جن های گورهای دسته جمعی بودند که مثل ملخ حمله کردند به تمام رویاهایم.
هر چه هست، من دیگر هیچ وقت دیگر هم نخواهم توانست پیانو بزنم. پیانو را گذاشتم برای او و رفتم در آب سرد اقیانوس ها شنا کنم. بی انگشت.
من از روزهای بد می ترسیدم. برای همین هیچ وقت پیانو نزدم.
حقیقت این است که من انگشتم را لای تبر نگذاشتم. من همیشه رویای داشتم.
به او مطمئن بودم. دست هایم را گذاشتم در دستانش و فرو رفتم. از لابه لای انگشت هایش فرو رفتم تو.
چشم هایم را که باز کردم خون همه جا را پر کرده بود. دیدم انگشت ام زیر تبر مانده. دست های او هم دیگر نیست.
یادم نیست کی سلاخی ام کرد، یا اصلن او بود که داشت در خواب با تبر دنبالم می کرد یا جن های گورهای دسته جمعی بودند که مثل ملخ حمله کردند به تمام رویاهایم.
هر چه هست، من دیگر هیچ وقت دیگر هم نخواهم توانست پیانو بزنم. پیانو را گذاشتم برای او و رفتم در آب سرد اقیانوس ها شنا کنم. بی انگشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر