۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

برای غَین که از این اسم بی‌زار بود؛

تولد تو؛ می دونی وقتی بهش فک می کنم یادِ چی می افتم؟ یه عصر پاییزی، یه جایی طرفای انقلاب و منوچهری و شوقِ ذوق چشمای تو وقتی شب، در اتاقت، کتابای شعر رو می ریختیم دورمون تا تولدتو یه جور دیگه جشن بگیریم. هنوز خیلی وقتا شعر که می خونم، با صدای توئه. امروز عصر، به یاد همون روزا، از روی هزار تا برگ زرد رَد شدم. یه کتاب برات گرفتم و به طعم گوجه پلو فکر کردم. دوست ندارم صداتو بشنوم وقتی نمی تونم از پشت هیچ شیشه ای تو چشمات زل بزنم. سختمه. نمی خوام رویای آغوشتو با صفر و یک های سایبری اخته کنم. غَین! هنوزم می گم، زمینه گرده و این یعنی به دیداره؛

هیچ نظری موجود نیست: