ریز ریز می شوم روی ریل های قطار.
سوت قطار امتداد شب است.
فی بعدها عذاب فی قربه السلامه
میلها را سفت می چسپم. زیر ناخنم خیس می شود. "داره دَر میره! داره دَر میره!"
***
می دانی، هیچ کجا نه ایستاده بودم. حتی در دورترین جایِ جهان. یادت هست؟ کافههای آن شهر شلوغِ مرزی، ملاقات داریهای هیچ روزی از هفته های من نبود.
***
قسم خورده بودم این بار، دست هایت را محکم تر فشار دهم تا نترسی و تمام خاک را با انگشت هایت وجب بزنی. راستش را بخواهی، من بودم که نرسیدم. اشتباه پیاده شده بودم. سوزن بان می گفت این جا قطارها سوت نمی زنند. من هم تمام روز رج می زدم. شب ها انگشت هایم را می بافتم. انگشت ها که تمام شد نوبت رسید یه چشم هایم. چشم هایم را با قاشق هورت کشیدم. قطار هم که سوت نمی کشید.
اشتباه پیاده شده بودم. ریل ها مهره های کمرم را می جویدند و هیچ هواپیمایی حتی از بالای سرم رد نمی شد.
***
سوت قطار امتداد شب است.
فی بعدها عذاب فی قربه السلامه
میلها را سفت می چسپم. زیر ناخنم خیس می شود. "داره دَر میره! داره دَر میره!"
***
می دانی، هیچ کجا نه ایستاده بودم. حتی در دورترین جایِ جهان. یادت هست؟ کافههای آن شهر شلوغِ مرزی، ملاقات داریهای هیچ روزی از هفته های من نبود.
***
قسم خورده بودم این بار، دست هایت را محکم تر فشار دهم تا نترسی و تمام خاک را با انگشت هایت وجب بزنی. راستش را بخواهی، من بودم که نرسیدم. اشتباه پیاده شده بودم. سوزن بان می گفت این جا قطارها سوت نمی زنند. من هم تمام روز رج می زدم. شب ها انگشت هایم را می بافتم. انگشت ها که تمام شد نوبت رسید یه چشم هایم. چشم هایم را با قاشق هورت کشیدم. قطار هم که سوت نمی کشید.
اشتباه پیاده شده بودم. ریل ها مهره های کمرم را می جویدند و هیچ هواپیمایی حتی از بالای سرم رد نمی شد.
***
یکی زیر، یکی رو. دستت رو شل کن؛
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر